ملتمس. خواهشگر. - کشتیار کسی شدن، سخت بدو التماس کردن. سخت اصرار و الحاح کردن. نهایت درجه ابرام و اصرار با مهربانی کردن: کشتیار او شدم که بماند گفت حکماً باید بروم. (یادداشت مؤلف)
ملتمس. خواهشگر. - کشتیار کسی شدن، سخت بدو التماس کردن. سخت اصرار و الحاح کردن. نهایت درجه ابرام و اصرار با مهربانی کردن: کشتیار او شدم که بماند گفت حکماً باید بروم. (یادداشت مؤلف)
جایی که کشتی لنگر می اندازد و جبه خانه کشتی. جایی که کشتی بارگیری می کند. (ناظم الاطباء). فرضه. ساحل. (آنندراج) : آخر الامر چو کشتی بسلامت بگذشت جستم از کشتی و آمد به لب کشتیگاه. انوری (ازآنندراج)
جایی که کشتی لنگر می اندازد و جبه خانه کشتی. جایی که کشتی بارگیری می کند. (ناظم الاطباء). فُرضَه. ساحل. (آنندراج) : آخر الامر چو کشتی بسلامت بگذشت جستم از کشتی و آمد به لب کشتیگاه. انوری (ازآنندراج)
مصرع. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات خطیب کرمانی) (السامی فی الاسامی). رواغه. ریاغه. (از منتهی الارب). میدان کشتی گیری و آنجایی که پهلوانان زور آزمایی می کنند. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
مصرع. (مهذب الاسماء) (ملخص اللغات خطیب کرمانی) (السامی فی الاسامی). رِواغَه. ریاغَه. (از منتهی الارب). میدان کشتی گیری و آنجایی که پهلوانان زور آزمایی می کنند. (اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
مخفف مشهدی گری. لوطی گری. عمل نمودن غنای خود به دیگران با پوشیدن جامه های باب وقت و یا بخشیدن یا خرج کردن مالی در انظار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معنی آخر مشتی شود
مخفف مشهدی گری. لوطی گری. عمل نمودن غنای خود به دیگران با پوشیدن جامه های باب وقت و یا بخشیدن یا خرج کردن مالی در انظار. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). رجوع به معنی آخر مشتی شود
آنکه کشتی گیرد. پهلوان. (ناظم الاطباء). مصطرع. (منتهی الارب) : جعد او بر پرند کشتی گیر زلف او بر حریر چوگان باز. فرخی. سندروس چهار دانگ و نیم سکنگبین ممزوج با آب سرد خوردن در این باب سخت نافع است کشتی گیران بکار دارند تا عصبهاء ایشان قوی شود و خشک اندام و سبک شوند و نفس ایشان تنگ نشود و خفقان نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سرهنگ با سرهنگ و کشتی گیر با کشتی گیر و دبیر با دبیر. (راحه الصدور راوندی). چون خراسان مستخلص شد حکایت کشتی گیران خراسان و عراق پیش او گفتند. (جهانگشای جوینی). پسر شوخ چشم و کشتی گیر شوخ چشمی که بگسلد زنجیر. سعدی. کنند در عرق خود شناچو کشتی گیر ز خجلت کف او لعل کان و در عدن. شفیع اثر (از آنندراج). مغفر و خفتان به میدان محبت ننگ ماست همچو کشتی گیر عریانی سلاح جنگ ماست. سلیم (از آنندراج)
آنکه کشتی گیرد. پهلوان. (ناظم الاطباء). مُصطَرِع. (منتهی الارب) : جعد او بر پرند کشتی گیر زلف او بر حریر چوگان باز. فرخی. سندروس چهار دانگ و نیم سکنگبین ممزوج با آب سرد خوردن در این باب سخت نافع است کشتی گیران بکار دارند تا عصبهاء ایشان قوی شود و خشک اندام و سبک شوند و نفس ایشان تنگ نشود و خفقان نباشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی). سرهنگ با سرهنگ و کشتی گیر با کشتی گیر و دبیر با دبیر. (راحه الصدور راوندی). چون خراسان مستخلص شد حکایت کشتی گیران خراسان و عراق پیش او گفتند. (جهانگشای جوینی). پسر شوخ چشم و کشتی گیر شوخ چشمی که بگسلد زنجیر. سعدی. کنند در عرق خود شناچو کشتی گیر ز خجلت کف او لعل کان و در عدن. شفیع اثر (از آنندراج). مغفر و خفتان به میدان محبت ننگ ماست همچو کشتی گیر عریانی سلاح جنگ ماست. سلیم (از آنندراج)
کشنده و برندۀ کشتی. کشتیبان. ملاح. (از برهان) : به دریا و خشکی ز کشتی کشان هر آنکس که داد از شگفتی نشان. اسدی. یکی گفت دیگر ز کشتی کشان که دیدم دگر ماهیی زین نشان. اسدی. بفرمان کشتی کش چاره ساز جهانجوی از آن سیلگه گشت باز. نظامی. ، کنایه از مردم شرابخواره و باده پرست. (از برهان) (ناظم الاطباء) : کرده طلب کشتی دریافشان کشتی رز داد بکشتی کشان. امیرخسرو
کشنده و برندۀ کشتی. کشتیبان. ملاح. (از برهان) : به دریا و خشکی ز کشتی کشان هر آنکس که داد از شگفتی نشان. اسدی. یکی گفت دیگر ز کشتی کشان که دیدم دگر ماهیی زین نشان. اسدی. بفرمان کشتی کش چاره ساز جهانجوی از آن سیلگه گشت باز. نظامی. ، کنایه از مردم شرابخواره و باده پرست. (از برهان) (ناظم الاطباء) : کرده طلب کشتی دریافشان کشتی رز داد بکشتی کشان. امیرخسرو